بررسی مدرنیته در آثار جعفر مدرّس صادقی WORD بررسی مدرنیته در آثار جعفر مدرّس صادقی WORD چکیده مد
![]() بررسی مدرنیته در آثار جعفر مدرّس صادقی WORDچکیده مدرنیته، تحوّلی است که از حدود سه قرن پیش در جهان آغاز شده و در تمام عرصههای اجتماعی، اقتصادی، قرهنگی و هنری انسانها تأثیرگذار بوده است. مسلماً این امر در ادبیات نیز بیتأثیر نبوده است. از حدود سال 1913، که اولّین اثر مدرنیستی، یعنی دخمههای واتیکان انتشار پیدا کرد، بهمرور شیوة داستاننویسی مدرن، جایگزین روش سنّتی شده و این امر در ادبیات فارسی نیز بهتدریج نفوذ پیدا کرده است. نویسندگانی چون صادق هدایت و هوشنگ گلشیری، اولین رمانهای مدرن را وارد ادبیات ایران نمودند و تاکنون نویسندگان زیادی در این عرصه قلمفرسایی کردهاند. جعفر مدرس صادقی یکی از این نویسندگان پرکار است، که جلوههای مدرنیته در آثار او بهخوبی به چشم میخورد. با بازخوانی نه رمان از آثار این نویسنده که دارای بیشترین جلوههای مدرنیستی بود، به بیان این ویژگیها پرداختیم. دادههای ما نشان میدهد که آثار جعفر مدرّس صادقی را باید از جمله آثار مدرن در گسترۀ ادبیات جهان دانست. با استناد به مطالعات کتابخانهای و با استفاده از روش استقرایی میتوان گفت، رمانهای گاوخونی، سفر کسری، شریک جرم، کلّۀ اسب، ناکجاآباد، بیژن و منیژه، عرض حال، دیدار در حلب و توپ شبانه آثاری هستند که شخصیتهای اصلی در آنها، نمایندة جامعهای هستند که تحت تأثیر مدرنیسم جهانی و سرخوردگی اجتماعی، به نوعی اختلالات پارانوئیدی و افسردگی دچار شدهاند. همچنین پایانهای مبهم، استفاده از جریان سیّال ذهن و مونولوگ، نمادپردازی و استفاده از اسطورهها، این اثر را جزو آثار مدرنیستی قرار داده است. بررسی این رمانها میتواند به محققان حوزۀ ادبیات کمک کند تا فضای ادبیات معاصر ایران را بهتر بشناسند. همچنین به جامعهشناسان و روانشناسان در شناخت عمیقتر لایههای پنهانی جامعه کمک خواهد نمود. افزون بر اینکه در نقد عمیقترآثار مدرس صادقی، راهگشا خواهد بود. کلیدواژهها: جعفر مدرّس صادقی، مدرنیته، ادبیات معاصر، مدرنیسم، رمان.
Abstract
Modernization is an evolution which has started since three century in all over the world and in all sociality economic cultural and artistic arenas had effected. Undoubtedly this subject wasn’t without any effect on literature too. From 1913 which the first modernist work "dungeons of Vatican" had published little by little the traditional way has replaced with modern style and this had effected on Persian literature too. Authors like Sadeq Hedayat and Hushang Golshiry had published the first modern Persian modern literature and until now a lot of authors had write novels in this style. Jafar Modares Sadeqi is the one of them who is very active author and modernist style is very clear in his work. We studied these elements by reviewing 9 novels from his works which had most modern instant. Our dates show Jafar Modares Sadeqis opuses are belong to modernist style. Citing to librarian studys and with inductive way we can say novels Gavkhooni Safar-e-kasra sharik-e-jorm kale-ye-asb Na kojaabad bijan-va-manije arz-e-hal Didar dar Halab and toop-e-shabane are opuses which the main character in them are the sample of human who has kind of paranoia and depression under effect of world modernization and social despair. Also vague ending using of stream of consciences and monolog symbolism and using of myths are the other elements of modernism. Studding of these opuses can help literature researchers to better understanding of temporary Persian literature. Also helps sociologist and psychologist to recognizing hidden layers of social. In addition to it can helps to deeper criticism of Jafar Modares Sadeqis opuses.
Key words: Jafar Modares Sadeqi˒modernization˒temporary literature˒ modernism˒ novel. فهرست مطالب
مقدّمه ریشۀ واژۀ «مدرن» از کلمۀ لاتین مودو( modo ) به معنی جاری و فعلی است. به این تعبیر، هر آنچه سبک و سیاق روز را از گذشته جدا میکرد، مدرن خوانده میشد. مدرنیته برای بیان روش زیستن و تجربۀ حیاتی به کار میرود، که حاصل تغییرات ناشی از صنعتیسازی، گسترش زندگی شهری و خروج از دین به عنوان محور زندگی انسان است. ویژگیهای آن فروپاشی و اصلاح ، تجزیه و تغییر سریع، ناپایداری و ناامنی در جوامع انسانی است. سرعت، حرکت، ارتباط، سفر، پویایی، آشوب، انقلاب فرهنگی و جنگها، از دیگر ملازمههای آن است. برخی مدرنیته را به گونهای دیگر تعریف کرده اند. بسیاری باور دارند که مدرنیته، یعنی روزگار پیروزی اندیشۀ انسانی بر باورهای سنتی، رشد اندیشۀ علمی و خردباوری(rationalism)، و افزایش اعتبار دیدگاه فلسفۀ نقادانه، که همه همراهند با سازمانیابی تازۀ تولید و تجارت، و شکلگیری قوانین مبادلۀ کالاها و بهتدریج سلطه بر جامعۀ مدنی. مدرنیته تحوّلی است فرهنگی، سیاسی، اقتصادی،اجتماعی، فلسفی، که از حدود سدۀ پانزدهم، با کشف آمریکا، انقلاب صنعتی و انقلاب کبیر فرانسه تاامروز ادامه یافته است. در آغاز، سنت دینستیزی با مارتین لوتر آغاز میشود و هرچه بیشتر و بیشتر ندای کنار گذاشتن کاتولیک افراطی برای اصلاح وضعیت زندگی بشر امروز سر داده میشود و نوعی منطق کار(pragmatism)در زندگی بشر امروز سایه میافکند. از دیدگاه پراگماتیسم، معیار حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی. در اثر این اندیشۀ سوداگرایانه، غرب تبدیل شد به عاملی برای انباشت سرمایهای که در اثر استثمار دیگر کشورها به دست آورده بود؛ اما این آرامش نسبی دیری نپایید و به صدا در آمدن کوسهای جنگهای جهانی، انسان معاصر را از خواب غفلت بیدار کرد. جنگ جهانی اول سبب شد که مدرنیسم، انقطاع و گسستی تاریخی را باور کند. پایان جهان یکباره نمایان شد و بیرحمی جنگ که یادآور مصیبتهای مشابه طی تاریخ بشر بود، ناامیدی را به روح بشر تزریق کرد و این تأثیر در ادبیات نیز نمود پیدا کرد. مدرنیسم در واقع، نقد مدرنتیه است با تمام ویژگیهای محدود کنندهاش. در این پایاننامه خواهیم دید که مدرنیسم، اعتماد به نفس و غرور نهفته در مدرنیته را که اندیشۀ انسان را کلید تمام درهای بسته میداند، و پیشرفت و توسعه را با خوشباوری، سرنوشت زیبای آیندۀ انسان میشمرد، رد میکند و این اعتقاد را رواج میدهد که بعد روحانی و معنوی انسان معاصر فراموش شده است و این گونه توسعه، انسان را بیش از پیش به موجودی وابسته، روانرنجور و افسرده تبدیل کرده است. مدرنیسم دورهای ست که در آن، شیوههای بیان هنری دچار تغییر و تحوّلی اساسی میشود؛ یعنی مدرنیسم به گسستی تمامعیار از سنتهای هنری و فرهنگی غرب و خلق شکلهای نوین در داستان و شعر اطلاق میشود. متفکران این دوره، منطقگرایی، قطعیات دنیای قدیم در حوزۀ ساختار اجتماع، مذهب، اخلاق و تلقّی سنتی از انسان را به تمسخر گرفته، نقد میکنند. همچنین این دوره به سبب به چالش کشیدن مبانی مهم فلسفی و علمی به رهآوردی بینظیر دست می یابد. در دورۀ مدرن، زبان ادبی تحوّل یافت و ادبیات دورۀ معاصر غرب در پی پیدایش مکتبهای مختلف ادبی، کمکم شکل گرفت؛ در واقع اصطلاح ادبیات مدرن، به طور دقیقتر به ادبیات قرن بیستم اطلاق میشود. امروزه مدرنیسم در ایران، بهاشتباه در برابر سنت قرار میگیرد؛ گویی واژۀ مدرنیسم معادل تجدّدطلبی و نوگرایی است؛ در حالی که در پژوهشهای جامعهشناسی، برای مفهوم تجدّدطلبی و نوگرایی، واژۀ مدرنیته به کار میرود. مدرنیسم آن نمود و جلوهگاه مدرنیته در ادبیات و هنر است. به هر روی، نشانههای زندگی مدرن در آثار نویسندگان و شعرا سبب خلق آثاری شد، که در آنها اولاً زمان و مکان به امری درونی تبدیل شود، و برگرفته از ذهن انسان باشد، نه آنچه در واقعیت مطرح است؛ یعنی زمان با توجه به سرعت انتقال فکر در ذهن انسان، سریع یا کند حرکت کند و تعریف مکان، همانی باشد که در ذهن انسان وجود دارد و با توجه به برداشتهای درونی انسان، تعریف شود. در نظر مدرنیستها، مکان و هر زاویه ، پرسپکتیوی ایجاد میکند که جنبۀ نویی از اشیاء و حوادث را مینمایاند؛ بنابراین به تعداد نقطههای دید متفاوت، فضاهای متفاوت وجود دارد. فروید نیز برای تشریح زمان شخصی، از اهیمت رؤیا سخت گفت که در آن گذشته و حال، دائم جا به جا میشوند و بر این اساس زمان عنصری برگشتپذیر محسوب میشود؛ در عین حال جریان روایت درونی ذهن، وارد تکنیک داستاننویسی مدرن گردید. درونی شدن و اتمیزه شدن انسان نیز از دیگر مباحث مطرح در این دوره است. آشناییزدایی در میان هنرمندان این دوره، به معنی داشتن روحیۀ آوانگارد و بیگانهسازی خود با جامعه و تمام سنتهای فرهنگی، از دیگر جلوههای مدرنیستی میباشد. آنها به جای تکیه بر سنتها، به تجربههای شخصی خود تکیه میکنند و سعی دارند به تلفیق هنرهای دیگر چون سینما، عکاسی و نقاشی در رمان بپردازند. آنها به خلق مفهوم جدیدی از روابط علّت و معلولی پرداختند، که تنها در رمانهای رؤیا پردازانۀ آنها مفهوم پیدا میکند.
این جریان وارد ادیبات فارسی نیز گردید و بر فرم و محتوای رمانهای فارسی نیز تأثیر زیادی گذاشت. در آثار جعفر مدرس صادقی، به شکل جدیدی از ادبیات مدرن بومیشده میتوان دست یافت. در داستانهای او به قول بورخس "واقعیت یکی از اشکال رؤیا است". حوادث در رمانهای او گرچه در ابتدا رئالیستی به نظر میآیند، اما در واقع ماهیتی فراواقعی دارند و به این سبب، واقعیت و رؤیا بهشدّت در هم میپیچند و تشخیص آنها برای خواننده غیر ممکن است. او حوادث فراواقعی را با آرامشی وصف نشدنی بیان میکند و این موضوع باورپذیری آنها را برای خواننده آسانتر مینماید. تم داستانهای او، اعتراضی است به آنچه هست و پروراندن نوعی آرزوی تغییر. شخصیتهای او اغلب در حال گریز از شهرها و دیگر نمودهای تمدن بشری هستند و آنقدر ناامید و سرخوردهاند، که توانی برای مبارزه ندارند؛ به این سبب به رؤیاپردازی پناه بردهاند. در داستانهای او، زمان و مکان به امری درونی تبدیل شده است و هرگونه ارتباط شخصیتها با دنیای واقعی، از ذهن آنها نشأت میگیرد، همچنین نوعی نوستالژی نسبت به گذشتۀ پرشکوه ایران و سرخوردگی از ناکامیهای پیدرپی تاریخی دیده میشود، و انسانها به کشورها یا زبانهای مختلف تقسیم نمیشوند و دغدغۀ او، دغدغهای فرازبانیوفراملیّتیاست.
کلّیّات سابقۀ تاریخی مدرنیته مراد از مدرنیته در آثار هنری، صرفاً معنای لفظی آن یعنی جدید و نو نیست، بلکه معادلی است برای آنچه به عنوان تحوّل فرهنگی و پیدایش تمدن در کشورهای غربی از قرن 16 به بعد شناخته میشود. مدرنیته واژهای است، که معمولاً در مقابل سنت به کار میرود. سنت در دیدگاه مدرن هر آن چیزی است که به گذشته مربوط باشد و در معنای عام بیشتر به خرافات و مذهب اشارت میکند و هر آن چیزی که بخواهد جهان را از دیدگاه خرافات یا مذهب توجیه کند. درباره مبدأ پیدایش مدرنیته و آغاز آن نظریات متفاوتی وجود دارد. عدهای نقطۀ آغاز آن را پس از قرن 15 میدانند. این افراد ظهور ماکیاولی(Machiavelli)، سیاستمدار ایتالیایی و شیوع اندیشههای او را به عنوان آغاز جنبشهای مدرن مطرح میکنند. (اطهری، 1379: 131) ماکیاولی و شهریار (نام کتاب معروف) او، از آن جهت دارای اهمیت است که نشان میدهد، اندیشۀ مدرن تا چه اندازه بر پایۀ اتفاقات میباشد. دستاورد اندیشههای ماکیاولی، دینزدایی و اخلاقزدایی از سیاست بود؛ دینزدایی بعدها سبب پیدایش سکولاریسم (از مبانی اندیشۀ مدرن) و اخلاقزدایی سبب مطرح شدن اصالت منفعت اخلاقی و سیاسی انسان شد. (شجاعی، 1388: 93) همچنین عدهای نیز معتقدند که اولین نشانههای مدرنیته را باید در اصلاحات آموزشی کلیسای کاتولیک قرن 13 دانست. کلیسا با تأسیس دانشگاه قصد داشت ضمن آموزش تعالیم خود به همگان، مردم را تابع و منقاد خود کند؛ اما نتیجۀ تاریخی این اقدام کلیسا آن بود که مردم خود به تفکر بپردازند. عواملی چون طاعون فراگیر قرن 14 کارکردی دوگانه داشت. به چالش کشیدن اندیشههای القا شده از کلیسا، یعنی تقدیرگرایی و نبردهای خونین مذهبی 1546 مردم را از اندیشههایی غیر از آنچه خود فکر میکردند، خود آگاه کرد. کتاب مقدس از انحصار پاپ بیرون آمد. بازگشت به تمدنهای یونانی و رومی و آثار اتوپیایی چون "توماس مور"( Thomas More) حاصل این دوران است. (شجاعی، 1388: 91و93) ظهور و گسترش صنعت چاپ، سبب انتقال اعجابآور اندیشهها گردید و زمینۀ اصلاحات دینی را در قرن 16 ایجاد کرد. پیدایش جریان پروتستانیسم مارتین لوتر نیز ریشۀ تحولات بعدی در قرن 18 را فراهم آورد. کمکم جنبشهای دینی درون کلیسایی نیز آغاز گردید و در اثر گرایش به دانش، جریانهای ارسطویی بر فرهنگ اروپایی چیره شد. این گرایش تمام پدیدهها حتی طبیعت را با نگاه قیاسی جستجو میکرد. اساس این نوع عقلانیت، به وجه "مفهومگرایی" معروف است. کمکم رویکرد تجربی دونس اسکات (Donsk skat)، اوکام(Ockham)و ابن رشیدیان جای عقلانیت ارسطویی را گرفت. تحقیقات تجربی داوینچی، کوپرنیک، کپلر و گالیله نیز بر آنها صحّه گذاشت و زمینهساز پیدایش ارغنون جدید از سوی فرانسیس بیکن(FrancisBacon) گردید. رنسانس، دروازۀ ورود به ادب و هنر مدرن بود. در آلمان، هلند و انگلستان این رویکرد سنتشکنانه آغاز شده بود. کشف قارّۀ آمریکا از عوامل مؤثر در ظهور اندیشههای نو بهشمار میآید. آمریکا برای اروپاییان جایی بود که از قید و بند هرگونه رسوم گذشته رها بود؛ جایی که برای آنها امکان ظهور زندگی نو با افقهای جدید را فراهم میآورد. هگل(Hegel) معتقد بود قارۀ آمریکا، آیندۀ اروپا است؛ زیرا هیچ میراثی از قرون وسطا به همراه نداشت.(همان: 93) گروهی نیز، مبدأ پیدایش مدرنیته را آغاز جنبش نوگرایی سال 1848 در آلمان میدانند، که پس از سرکوب وحشیانه و بیرحمانه انقلاب آن سال و سرکوب لیبرالهای آلمانی، آثاری چون آثار شارل بودلر(CharlesPierreBaudelaire) و گوستاو فلوبر (Gustav Flober) برآمدند، که مشحون از بحران و گونهای بحرانزده بودند و گرچه جامعۀ آلمان و طبقۀ کشاورز هنوز برای جایگزینی لیبرالهای شهرنشین به جای ملاکین بزرگ آماده نبودند، اما طبقۀ روشنفکری همچنان به مبارزۀ خود ادامه داد. این نظریه، سالهای 1880 را سالهایی میداند که بسیاری از تجربهگرایان زیباییشناسی سر برآوردند و نقطۀ اوج مدرنیسم را سالهای 1910 تا 1930 میداند، که بعد از آن دیگر صدای هنرمندان نوگرا در آلمان هیتلری و روسیۀ استالینی خفه گردید و آنها محکوم به مرگ شدند. (نوذری، 1380: 49) به هر ترتیب نقطۀ آغاز جنبش مدرنیسم هر آنچه بوده، سبب پیدایش نهضت جدیدی در اروپای قرون وسطا شد. در این پایاننامه سعی شده است برای بررسی تأثیرات این تحوّل، تمامی نظریات نظریهپردازان این حوزه در نظر گرفته شود و آنچه مورد اشتراک همگان است، با نگاهی جدید به نگارش درآید، یعنی نگاهی تلفیقی از آنچه در علوم فلسفی، اجتماعی و سیاسی به عنوان مدرنیته مطرح است، وبررسی تأثیر آن در ادبیات معاصر و به خصوص آثار جعفرمدرس صادقی.
در ابتدا باید به تفاوت میان مدرنیسم و مدرنیته اشاره کنیم. مدرنیته جریانی است که از عصر رنسانس آغاز شده و تا قرن 18 ادامه دارد و به عصر روشنگری منتهی میشود، و مدرنیسم تأثیر و نمود این تحوّل در هنر و بهخصوص ادبیات این دوره میباشد که نسبت به آنچه در گذشته بوده است، ویژگیهای متمایزی دارد. آنچه میدانیم این است که مدرنیته، برکنده شدن از سنتها است، که از آن جمله، سنتهای مورد قبول در عصر ویکتوریایی انگلستان و حاکمیت مذهب مسیحیت است. اخلاقزدگی جامعۀ اروپایی و کمرنگ شدن قدرت دستگاه پاپ، به این برکندگی شتاب بخشید. دولتها در قرون 17 و 18 با چالشهای تازه روبهرو شدند، که به نوبه خود نوپدید بود و عبارت بود از آگاهی و مقاومت تودۀ مردم در برابر زیادهخواهیهای دولتهای حاکم بر کلیساها. در این دوره فلاسفهای ظهور میکنند، که به آزادی بشر و حقوق طبیعی انسانها میاندیشند. در دورۀ رنسانس، منازعات بیشتر بر سر رهایی از دین بود؛ اما در این دوره بحثهای سیاسی در مرکز توجه قرار داشت. توجه به این امر در کنار اوضاع اجتماعی و اقتصادی نابسامان، سبب تبدیل حکومتهای استبدادی به جمهوری میشد که از آن جمله، جایگزینی جمهوری در کشور استبدادی هلند بود.(همان:93) جدال میان علم و دین، همچنان پایۀ آغازین مدرنیته محسوب میشود. تلقی پروتستان از رابطۀ دین و دنیا و تقابل آن با زهد کاتولیسم، در این شکلدهی بسیار مؤثر بوده است. ماکس وبر (Max weber) در خصوص توجیه این مساله گفته است: «اخلاق پروتستانی لوازمی چون مسئولیت فرد در برابر خدا را به همراه دارد که این تا فردگرایی دوران مدرن فاصلهای نداشت»(همان:93). او در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری بیان میکند که اخلاق پروتستانی چیزی نیست جز عقلگرایی زاهدانه؛ یعنی زهد عقلانی(فرهادپور،1373: 11). در این میان فرانسه تا حدودی پیشروی دیگران بود. چهرههایی چون مونتسکیو(Montesqiue) و روسو(Rosseau) زمینههای روشنفکری سیاسی را فراهم کردند، که سرانجام منجر به انقلاب کبیر فرانسه شد. مانیفست سیاسی و هنر و ادبیات کمکم تغییر کرد. از آن به بعد آنچه در هنر و ادبیات ارزش محسوب میشد، هنر به ذات خود و مستقل از غایتی متافیزیکی بود. در قرن 18 نوعی هنر و معماری یونانیمآب رواج یافت، که در تقابل با هنر و معماری مسیحی بود. نوگرایی هنر بیشتر با انقطاع از رئالیسم همراه بود که از اواسط قرن 19 صورت گرفت. در سیاست نیز پدیدۀ نو "ملت" (Nation) شکل گرفت که در آن، هویت حقوقی و حقیقی اشخاص در نظر گرفته میشد. (شجاعی،1388: 95) همچنان بروکراسی اهمیت پیدا کرد و احزاب سیاسی دموکراتیک گسترش یافت.(اطهری،1379: 95) پایگاههای آکادمیک از انحصار مسیحیت خارج شد و دانشگاه پاریس تبدیل به مکانی برای بیان افکار تند و انتقادی نسبت به پاپ گردید و از این پس، دانشگاهها تبدیل به رهبر جریان اصلی روشنفکری شدند. در همین دوران است که بهتدریج شاهد ظهور عقلانیت که یکی دیگر از پایههای مدرنیته است، هستیم. نگرش فلسفی متافیزیکی کنار گذاشته میشود، انسان تبدیل به موجودی میشود که به مدد عقل، تقدیر خود را بر عهده میگیرد. در این میان، از نقش مهم انقلاب صنعتی نیز نباید غافل شد. اکثر نظریهپردازان، قرن 18 را عصر روشنگری میدانند و روشنگری، اوج مانیفست مدرنیته است. این تعریف با فلسفۀ دکارت (Descartes) آغاز میشود و با فلسفۀ کانت(kant) تبیین مییابد. کانت ایدهآلهای جامعۀ مدرن را بهخوبی تبیین میکند. فلسفۀ کانت بر سه نقد مهم استوار است. نقد عقل ناب (نظری)، نقد عقل عملی و نقد قوۀ داوری که به ترتیب به سه مفهوم مهم فلسفه: حقیقت، نیکی و زیبایی اشاره میکند. نقد عقل عملی و عقل نظری، به نوعی توجیهی بود از تحوّل فاکتور اصلی در جامعه مدرن، یعنی اخلاق و علم. به نظر ماکس وبر این تسلّط عقلگرایی در جهان غرب برابر شده است با تسلّط بر جهان بیرونی و طبیعت، افسونزدایی از جهان و گسترش علم و تکنولوژی و صنعت.(فرهادپور،1373: 29) سومین پدیدهای که بعد از علمگرایی و تکنولوژی در مدرنیته حائز اهمیت است، انتقال هنر به محدودۀ زیباییشناسی است(هایدگر،1375: 1)؛ یعنی همان اصل هنر برای هنر. گفتیم که با ظهور پروتستانیسم، مذهب نیز بهنوعی عقلانی شد. این عقلانی شدن تجربۀ درونی و تسلّط بر نفس بود. (فرهادپور،1373: 29) نوعی عقلگرایی و سرکوب شهوات و منحرف ساختن انگیزهها و غریزهها در نتیجۀ محدودسازی و کفّ نفس و سرکوب انگیزههایی که در تضاد با هنجارهای اجتماعی قرار میگیرند، سبب شکلگیری نوعی اخلاق کار شد. پروتستانها معتقد بودند انسان در فعالیتهای اقتصادی و زندگی روزمره باید تلاش کند و کسب سود را نوعی عبادت به حساب میآوردند؛ در عین حال به صرفهجویی و پرهیز از تجمّل نیز تأکید میکردند که نتیجۀ آن، پسانداز و تراکم سرمایه در کشورهای غربی بود. (همان:29) رواج روحیۀ سوداگری در این برهه در اروپا شاخصۀ بزرگی داشت و آن چیزی نبود جز مستعمره شدن دنیای غیر اروپایی و تکرار جنگهای صلیبی، از نوع فرهنگی که نوعی وحدت ملی در مقابل تمایزات قبیلهای میطلبید؛ در نتیجه وحدت ملی و ملت شکل گرفت. مدرنیسم بازتاب تأکیدهای مدرنیته بود بر پیچیدگیهای تکنولوژیکی. رشد تجارت، تعدد مشاغل و حِرَف اقتصادی، ظهور و گسترش نظام سرمایهداری، پلیس، دستگاههای اطلاعاتی، امکانات پیشرفتۀ حمل و نقل، گسترش عقلانیت بروکراتیک، رشد بیرویۀ شهرنشینی و مهاجرت از روستا و بالتبع پیدایش طبقۀ بورژوازی، گسترش مصرفگرایی و در نهایت رشد صنعت، پیامدهایی است که در طول سه قرن کمکم در اروپای مدرن جای خود را باز کرد و روز به روز گستردهتر شد. جریان عقلگرایی نیز سعی داشت جامعه را از انحرافات برهاند. این جریان معتقد بود که انسان مدرن در پی به حداقل رساندن درد و رنج و افزایش لذت و خوشی است(اطهری، 1379: 133). در اواخر قرن 19 و آغاز قرن 20، جهان مدرن تا حدودی به خواستهها و ایدهآلهای خود رسیده بود. دموکراسی و آزادیخواهی در اروپا حکمفرما بود، انباشت سرمایه در اثر استعمار کشورهای جهان سوم به وجود آمده بود و رونق گرفتن کار و تجارت، رشد علمی و تکنولوژیکی سریعی را برای اروپا به ارمغان آورده بود؛ اما این تأثیرات خوشایند، زمان زیادی به درازا نیانجامید. تمدن صنعتی، بهرهکشی علمیتر از کارگران، خسارت بر محیطزیست و جنگهای خانگی را به ارمغان آورد. این دستاوردها چنان غرب را دچار تکبر کرد، که سعی کرد احساس را نیز تحت ضوابط علمی نظاممند کند.(ثروت، 1386: 82) کمکم منتقدان تمدن جدید پیدا شدند؛ شوپنهاور (ArthurSchopenhauer) و کارلایل (Carlyle) انقلابهای فرانسه و صنعتی را عامل مشکلات انسان میدانستند. کارلایل معتقد بود انسانها تبدیل به انبوه عظیمی شدهاند که کثیف و بیقدرند و همچون حیوانات یا به عبارتی انسانیتر، تودهها هستند(همان: 82). زبانه کشیدن شعلههای جنگ و خونریزی، دنیای آرمانی را که مدرنیته به همراه آورده بود، در هم کوبید. پیدایش فلسفۀ علم و به دنبال آن طبیعتگرایی و اختراعات پیدرپی سلاحهای جنگیای را در اختیار دولتها گذاشته بود که تا آن زمان بیسابقه بودند. تولید سلاحهای شیمیایی و وسوسۀ استفاده از آنها، آثار مخرب و جبرانناپذیری را به بار آورد. هواپیماهای جنگی بمبافکن، برای نخستین بار در جهان نمود پیدا کردند. این جنگ، باقیماندۀ حکومتهای سلطنتی چون امپراطوری اطریش، عثمانی و روسیه تزاری را برای همیشه نابود کرد، و پس از چهار سال به پایان رسید، و بیش از ده میلیون نفر کشته بر جای گذاشت و غرامتهای سنگینی که بر دوش طبقۀ متوسط جامعۀ اروپایی بود. مردم جامعۀ مدرن، در شوک ناشی از کشتارها و ویرانیهای جنگ بودند. این قشر که بیشتر طبقۀ بورژوا با فرهنگ متوسط بودند، طی این 20 سال تا جنگ دوم جهانی، رکود اقتصادی شدیدی را تجربه کردند و تنها در فکر حفظ سرمایۀ خود بودند. به فاصلۀ کمتر از 20 سال، جنگ جهانی دوم بسیار دهشتناکتر از جنگ اول آغاز شد، که پیامد آن 70 میلیون کشته، هلوکاست و بمبارانهای هستهای هیروشیما و ناکازاکی بود. مسلم است این میزان کشتار و خونریزی و بیخانمانی و ویرانی تا چه میزان بر روی انسان معاصر تأثیر خواهد گذاشت. پس از آن نیز آغاز جنگ سرد و مسابقۀ تسلیحاتی بلوک شرق و غرب، جریان حاکم بر اندیشۀ معاصر بود. در میان اروپاییان، اندیشههای فلسفی متعارض رواج پیدا کرد. اکنون به جای کلگرایی در مورد انسان، از کسوف و شکست او سخن به میان میآمد و از نیهیلیسم نهفته در مدرنیته، بهتدریج مفهوم پستمدرن بر سر زبانها میافتاد. بسیاری بر این باورند، که مدرنیته با دو بمبی که آمریکا به شهرهای ژاپن انداخت، پایان گرفت.
مدرنیته و تأثیر آن بر ادبیات و هنر مدرنیسم (Modernism) ادبی به جنبشی اطلاق میشود، که در حدود سالهای 1890 تا 1940 در اروپا به راه افتاد. این اصطلاح تنها به حوزۀ ادبیات محدود نمیشود و در بسیاری از هنرهای دیگر مثل مجسمهسازی و نقاشی به کار میرود؛ اما در اغلب منابع دربارۀ ادبیات گفته میشود( اوحدیان و غفاری، 1388: 28)؛ تأثیر مدرنیته در آثار ادبی را بیشتر با خواندن آثار ویلیام باتلر ییتس(WilliamBatlaryeats)، رمانهای جیمز جویس(James Joece) و نوشتههای ویرجینیا وولف (Virginia woolf) میتوان یافت. در جستجوی زمان از دست رفتۀ (In Search Of Lost Time) مارسل پروست(MarcelProust) و سرزمین بیحاصل (The waste land) تی. اس. الیوت (T.S.Eliot) از نمونههای دیگر هستند. ادبیات مدرنیستی را در حد فاصل واپسین دهۀ قرن 19 میلادی و پایان جنگ دوم جهانی قرار میدهند؛ اما تأثیر آن بهویژه در مسائل مربوط به زبان، در زمان ما نیز مشهود است. در ادامۀ این موضوع، به بررسی ویژگيهای ادبیات مدرنیستی خواهیم پرداخت.
عوامل مؤثر بر تحوّل در ادبیات 1. پیدایش طبقات جدید گفتیم که رشد صنعت در قرن 19 سرعت زیادی گرفته بود، که پیدایش طبقات جدیدی از جمله طبقۀ بورژوا و طبقۀ کارگر و شهرنشین را به همراه آورد. کمکم اتحادیههای کارگری شکل گرفتند و به دنبال آن ادبیات خاص این قشر و فعالان صنعتی. ادبیات رئالیستی به نمایش زوال جامعۀ سرمایهداری و پیدایش طبقۀ بورژوا و کارگری میپرداخت. 2. مطالعۀ فرهنگهای دیگر گفتیم که در ابتدای تحوّلات مدرن، اروپا شروع به استعمار کشورهای دیگر کرد. مطالعۀ فرهنگ این کشورها تأثیر زیادی بر اروپاییان نهاد و نگرش جدیدی در ادبیات اروپا ایجاد کرد. در کارهای مدرنیستی میتوان رد پای اندیشههای بوداییسم و حتی ثنویت ایران باستان را مشاهده کرد(همان:30).شایستۀ ذکر است نقش ادبیات ایران زمین در این میان یک سر و گردن از ادب دیگر ملتها بالاتر بوده است. هرچند غرب قرن 19 بر ویژگیهای ملیگرایانۀ ادبیات فارسی تأکید داشت، اما سرانجام توانست این ادبیات را با خود مأنوس کند. امرسون (Emerson) در آمریکا و شاعران ویکتوریایی در انگلستان به طور موفقیتآمیزی توانستند ادبیات فارسی را با شیوۀ تفکر و قالبهای بیانی انگلیسی منطبق سازند. بعدها سر دنیسون راس (Edward Denison Rass) آشکارا میگفت که از میان تمام شاعران آسیایی، ایرانیان بیش از همه برای خوانندگان انگلیسی آشنا هستند. (یوحنا، 1385: 255) 3. طرح هنر برای هنر اصل زیباییشناسی تا قبل از دورۀ مدرن این بود، که هنر تقلیدی از زندگی است؛ یعنی هنر باید حقیقت را دربارۀ زندگی بگوید و کمک کند تا زندگی تحملپذیرتر شود. با پیدایش رمانتیکها در اواخر قرن 17، این ایده به چالش کشیده شد. در اواخر قرن 19، ادبیات شکل وارونهای به خود گرفت؛ یعنی به گفتۀ اسکار وایلد(Oscarwilde) «زندگی تقلیدی از هنر است»(لاج، 1373: 384)؛ یعنی ابتدا هنرمند با ساختارهای ذهنیاش چیزی را درک میکند و میسازد، و آنگاه همان هنر ساختارهای ذهنی را همان موقع که مناسب یا راضیکننده نباشد، تعویض یا بازسازی میکند. در همین دوران سمبولیستها سر برآوردند. آنها در کنار کلاسیکها، رمانتیکها، رئالیستها و ناتورالیستها بیش از همه به مدرنیستها نزدیک هستند. سمبولیستها شاعران نومید و بدبین بودند و این را از توصیفات و موضوعات آنها ميتوان یافت.(سیدحسینی، 1371: 534 و 535) به نظر میرسد نخستین جرقههای ادبیات مدرنیستی را در آثار سمبلیک ادگار آلن پو(Edgar Allen poe) و شارل بودلر میتوان یافت.
آثار مدرنیستی ابتدایی بسیاری معتقدند رمان مدرنیستی ابتدا در فرانسه و سپس در انگلستان در کارهای جیمز(Henry James، کنراد(Jozef konrad)، جویس و لارنس(D.H.Lawrence) به وجود آمد. بعد از جنگ دوم جهانی چالز مورگان(Charles Morgan) جانشین هنری جیمز شد و پرشورترین شاعر جوانی که مدرنیسم را ادامه داد، توماس(Dylan thomas) بود. در میانۀ دهۀ 1990 نسل جدیدی از نویسندگان شروع به اعمال فشار به مدرنیستها کردند. در روزنامهها به آنها جوانان خشمگین(Angry Young Man) میگفتند، که خواستار بازگشت به دورۀ رئالیسم بودند. از لحاظ فلسفی دورۀ مدرن را دارای سه خصیصه دانستهاند، که اولین آنها خردگرایی یا عقلگرایی (Rationalism) است. در سال 1730 گوتشه(Gutsche) رسالۀ جستجوی یک فن شعر انتقادی را منتشر ساخت. نویسنده در این رساله کوشیده بود تا دستورهای لازم را بر اساس عقل تبیین کند. وی بیان میکرد که چون شعر تقلید طبیعت است و طبیعت هم امری معقول و محتمل است، پس آنچه نامعقول و نامحتمل است، باید از شعر حذف شود؛ یعنی عقل را در شناخت شعر مؤثر میدانستروشنگری پدیدهای بود که راه را برای انقلاب کلی در قرن 19 فراهم ساخت. در نیمه دوم قرن تعقلگرایی انتقادی توانست بیش از همه با فلسفه کانت و بعد از آن هگل به تمام آنچه مارتین لوتر در دوره رنسانس برای آن تلاش کرده بود دست یابد. (زرینکوب 1357: 419). اعتقاد به اینکه هر امری دربارۀ حقایق اساسی را میتوان به وسیلۀ عقل بشری تبیین نمود و هر پدیده را میتوان به وسیلۀ عقل به دور از اندیشههای متافیزیکی تفسیر کرد. از نخستین حرکتهای انسان در جهت عقلانی کردن و شناخت جهان جاندار انگاری است. یعنی محدود کردن هستی (ابژه) در ذهن (سوژه) و تسلط دومی بر اولی(فرهاپور،1375: 267) . توضیح آنکه عقل بشر بخشی از نیروهای غریزۀ انسان محسوب میشود که از همان ابتدای آفرینش در پی تبدیل ذهنیات و انتزاعیات به ابزاری کارآمد بود. از آن جمله میتوان خط هیروگلیف را مثال زد که نوعی تلاش برای جدایی کلمه از تصویر و تبدیل شدن آن به علم و هنر بود. عقل به عنوان ابزار صیانت بشر در مقابل طبیعت و مهار کردن آن به کار گرفته شد اما این تقابل نتیجۀ عکس داشت، جامعهای که قرار بود انسان را از اسارت نیروهای طبیعی نجات دهد، به طبیعت ثانوی تبدیل شد که مستقل از هرگونه کنترل فردی یا جمعی و به قیمت قربانی شدن انسانها تکامل مییافت.(همان:265) آثار این نوع عقلانی کردن را میتوان در ادویسۀ هومر و پیدایش فلسفه، ریاضی و سوفسطاییگری پیدا کرد که وجه مشترک همۀ آنها اسطورهزدایی بود. در اوایل قرن 20 تناقض درونی برنامۀ روشنگری آشکار شد. وبر اعلام کرد عقلانیت صوری بر جامعۀ بورژوازی به هیچ وجه نمیتواند دربارۀارزشهایی چون آزادی، برابری و برادری داوری کند زیرا جامعۀ بورژوازی معاصر تنها به کارایی و سودمندی و رقابت در علم و تکنولوژی پرداخته است که حتی به قیمت نابودی دیگران و این، یگانه اصل عقل عملی انسان معاصر، قرار گرفته است.(همان:267) ظهور تکنولوژی و پیدایش تمدن مدرن علاوه بر ویرانگریای که جنگ به جا گذاشت آثار دیگری نیز داشت. مدرنیته هرچیز که از آن بویی از خرافه و مذهب به مشام ميرسید را کنار میراند، در نتیجه فردی شدن دین، فردباوری و خود پرستی خودمدارانگاری به شدت رواج پیدا کرد. دین تا آن زمان شالودۀ اخلاق و واضع بلامنازع رفتار انسان در اجتماع و به صورت فردی بود. با کنار رفتن آن به تبع انسان سعی کرد با تشکیل دستگاههای بزرگ فلسفی، زبانشناسی، مردمشناسی و روانکاوی جایگزینی مناسب و به روز برای آن پیدا کند. انسان غربی میرفت که نسبت به اندیشههای لوتر نیز بیاعتماد شود. از جمله ماکس وبر کسی بود که به نسبت به کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری اوو به اندیشههای پروتستانی نگاهی بدبینانه و یأسبرانگیز دارد. او هرچند در فرهنگ پروتستانی پرورش یافته بود اما از درون شاهد زوال و تباهی آن بود. او میدید که چگونه اخلاقیات لوتر به ریاکاری و حسابگری کاسبکارانه تبدیل میشود و میدانست که چگونه آموزههای پروتستان زمینه را برای تمرکز سرمایه فراهم میآورد. دومین خصیصه توجه به علم، دانشگرایی و اثبات علمی، پوزیتیویسم (Positivism) است. این اندیشه تنها راه معتبر تفکر را مبتنی بر روش علمی میداند و شناخت را صرفاً مبتنی بر تجربۀ حسی. برتراندراسل(RussellBertrand) در اینباره میگوید، اگر نتوان از چیزی آگاهی تجربی به دست آورد هیچ آگاهییی از آن نمیتوان به دست آورد. پیشتر اشاره کردیم که دوره مدرن با انقلاب صنعتی آغاز شد و از آن پس دستگاه تکنولوژی روز به روز جلوتر رفت و تمام تفکرات غیر علمی را در میان چرخدندههای خود خرد کرد. دیگر هیچکس نمیتوانست این ماشین عظیمالجثه که با جرقه فیلسوفانی چون کانت آغاز به کار کرده بود و هر روز با دستاوردهای جدید دانشمندان، با سرعت نور به روز میشد را از کار بیاندازد. آدورنو(Adorno) و هورک هایمر (Horkheimer) تکنولوژی مدرن را تجسم همان سلطه و خشونت اسطورهای میدانند که در عصر حاضر به صورت فراگیر بر طبیعت و نفس بشر مسلط شده است. و از آنجمله پیدایش نازیسم بود که به دلیل قدرت و پویایی صنعت آلمان هیتلری و البته خشونت نژادی بود.(فرهادپور،1375: 278) این امور ظهور پدیدهای به نام عقل افسرده که در قرن 20 آغاز شده بود را تسریع بخشید. سه خصیصه مهم عقل افسرده را میتوان به این شرح بیان کرد: اول رابطه و شباهت عمیق میان سرنوشت و حالات فردی و جمعی، یا شباهت میان درون و برون؛ دوم کششی عمیق به امر مطلق یا امر متعالی که عمدتاً در شکل وسوسۀ قدرت نمود پیدا میکند؛ سوم تجربۀ زوال فردی و جمعی و آگاهی از محدودیتهای عقل و پیدایش نهیلیسم که به نوعی پیدایش نیاز وسواسی به حفظ نظم و انضباط دامن زد.(فرهادپور1387: 30) سومین خصیصه نیز ایدۀ جدایی دین از سیاست یا همان پیدایش سکولاریسم است. یعنی جلوگیری از دخالت دین و امور کلی مذهبی در سطح وسیع جامعه و در ادارۀ آن که پیشتر دربارۀ آن توضیح دادیم.
ریشههای ادبیات مدرن برای بررسی ویژگیهای رمانهای مدرنیستی، باید قدری به عقب بازگردیم و به بررسی اجمالی آثار ادبی از حدود دو قرن پیش بپردازیم. به نظر میرسد ویژگیهای مدرنیستی چیزی نیست که تنها در یک برهۀ خاص به سراغ ادبیات آمده باشد. از زمان رنسانس تا قبل از دوره پست مدرن، فاصله زمانی است که میتوان آن را به عنوان دورۀ مدرنیستی معرفی کرد. مدرنیسم یکی از مکاتب ادبی چون داداییسم یا ناتورالیسم نیست بلکه فرآیندی نسبی است که از مکتبهای ادبی مختلف ویژگیهایی را گرفته است و چون گیاهی کمکم از اندیشههای مختلف تغذیه و رشد کرده است. «اصطلاح مدرنیسم به مجموعه وسیعی از جریانهای تجربی و آوانگارد در ادبیات و هنر این دوران از جمله سمبلیسم، فوتوریسم، اکسپرسیونیسم، ایماژیسم، داداییسم و سوررئالیسم، و نیز سایر ابداعات نویسندگان اطلاق میشود»(هاجری،1381: 144) از زمانی که انقلاب مدرنیستی در دنیا آغاز شده، ادبیات مدرنیستی نیز به دنیا آمده است و در سالهای کهنسالی خود شاخۀ جوانی به نام پست مدرن را پرورش داده است. همانگونه که میدانیم رمان به معنای امروزی با آثار بالزاک(Balzac) آغاز شد؛ یعنی از حدود اواسط قرن 19. چارلز دیکنز(CharlesDickens)و تولستوی(Tolstoy) از دیگر پیشروان رمان بودند. آنها رمان خود را رئالیسم اجتماعی نام نهادند و درصدد بودند واقعیتهای اجتماعی را به صورت آشکارا بیان کنند. پیدایش سینما در عرصه ادبیات نیز تأثیر بسیاری گذاشت. شاید بتوان پیدایش مکتب ایماژیسم (Imagism) را برگرفته از سینما دانست. نویسندگان به گونهای دیگر به دنیا نگاه کردند، دید سینمایی باعث ایجاد تأثیر زیادی در توجه به جزئیات در آثار نویسندگان شد. ازرا پوند Ezra Pound)) و تی. اس. الیوت از شاعرانی هستند که میتوان ایماژ را در آثارشان برای اولین بارها یافت کرد. از سال 1830-1890 بازتاب تغییر در جامعۀ فرانسوی در رمان نمایان شد(علوی،1380: 102). امیل زولا از نخستین کسانی بود که در برخی از رمانهای خود به پروژههای بزرگ شهرسازی اشاره کرد. این اشارات به مرور سبب پیدایش مکتب ناتورالیسم(Naturalism ) شد. در پیدایش این مکتب توسعۀ صنعت، جبر علمی و جامعهشناسی بر پایۀ تفکر وست کنت (Countes)و اسپنسر(Spencer) مؤثر بودند.(ثروت،1386: 284) این مکتب به دنبال جلب توجه انسان به علم و دستاوردهای آن شکل گرفت و سعی داشت با استفاده از دستاوردهای علمی روانشناسی و علوم پزشکی، پیچیدگیهای انسان و اجتماع را رمز گشایی کند.(همان: 285) در این میان فیلسوفانی چون وست کنت فلسفه پوزیتیویستی را تبیین نمودند. با اعلامیۀ او توجه به عقل که زمانی با اندیشههای کانت به فراموشی سپرده شده بود، دوباره رونق گرفت. اسپنسر جامعهشناس نیز با نگاه علت و معلولی خود به علوم اجتماعی سبب شد تمام نگرشها به تحول انسان در چارچوب عقلی علت و معلول بگنجد. این نگاه مسلماً بر منتقدان و خالقان آثار ادبی نیز تأثیر خود را گذاشته است تا آنها به ادبیات نیز نگاهی علمگرایانه و ناتورالیستی داشته باشند. تضاد و تناقض بین پیشرفت صنعتی و در طرف دیگر فقر و استثمار جامعه از نگاه نویسندگان نیز دور نماند. گوستاو فلوبر در نامهای به دوستش نوشت:« مسهلها، ملینها، جوشاندهها، امالهها، تب، صرع، سه شب بیخوابی، زندگی وصفناپذیر از بورژوا، غیره و غیره این هفتهای است که من گذراندهام».(پاکباز،1354: 14) زولا (Zola)بر اساس شیفتگی بود که میگفت باید روشهای علوم طبیعی را وارد ادبیات کرد و از اطلاعات علوم جدید بهره برد. وی در این برداشت نظر به رساله وراثت طبیعی لوکا(Luka) و اصل انواع داروین(Darwin)ومقدمه بر طب تجربی کلودبرنارد(ClaudeBernard)(فیزیولوژیست فرانسوی) داشت.(سیدحسینی،1371:235) با این توضیحات تا حدودی روشن شد که ناتورالیستها چگونه سنگ بنای پوزیتیویسم را در ادبیات قرار دادند. ناتورالیسم پلی بود از رمانتیسم به مدرنیسم که در آن انسان از متافیزیک به سمت فیزیولوژیک حرکت کرد و سعی کرد بیش از پیش زمینی باشد. ناتورالیسم به انسان کمک کرد تا مادی باشد، بر اساس استعدادهایش برای خود و جامعه برنامهریزی کند. دوران افول ناتورالیستها زمانی بود که انسان متوجه شد با این سبک نمیتواند ادامه دهد، زیرا برخورد با ادبیات که یک عامل روحی بود، به مثابه یک پزشک جراح، امری نبود که زیاده دوام بیاورد و برداشت ناتورالیستها از وقایع انسانی با توجیه خون و نژاد و غریزه تفکری نبود که بتواند انسان معاصر را راضی نگه دارد و او را متقاعد کند که همچون حیوانات تمام زندگیاش تحت تأثیر غرایز و شهوات است و تفکر و اندیشه در این میان بیتأثیر است. کمکم توجه به مسائل روحی دوباره احیاء شد، روح ادبیات از بیان واقعیات به طرز صریح خسته بود و میطلبید که به دامان اندیشه پناه ببرد و سعی کند که در تقابل با توصیفات سطحی ناتورالیستی رمانهای ایدئولوژیکی و دارای عمق بیشتری ارائه کند. در اواخر قرن 19 تا قبل از شروع جنگ جهانی اول ادبیات در بین روشهای مختلف نگارش ارزیابی میشد و شاخصۀ این دوره را میتوان ظهور آثاری از شارل بودلر و استفان مالارمهEtephaneMallarme)) دانست. گلهای رنج اثری است از شارل بودلر که سمبلیسم (Symbolism) در آن به منصه ظهور میرسد . همانگونه که دیدیم جریان ادبی که از رنسانس شروع شده است به مرور شکل میگیرد و در هر برهۀ زمانی با توجه به شرایط اجتماع فرم خاصی پیدا میکند. ادبیات مدرنیستی مورد بحث ما بعد از این دوران آغاز میشود. پس از آنکه شارل بودلر برای اولین بار واژۀ مدرنیته را در مقالات خود به کار ميبرد. او از نخستین کسانی بود که بر ضد رهاورد انقلاب صنعتی و صنعتی شدن دنیا اعتراض کرد. در جا به جای آثار و اشعار او میتوان اعتراض به زندگی شهری را دید. ذهنیت سمبولیستها ایشان را به پرورش آیین رمز و راز در شخصیت منحصر به فرد هنرمند در برابر ماتریالیسم (Matrialism)مبتذل و رسوم قراردادی جامعۀ صنعتی که تحت سیطرۀ طبقۀ متوسط بود، ترغیب کرد. اینها نخست میخواستند هنر را از خصوصیت سوداگرانه پاکسازی کنند و شعار هنر برای هنر را به شیوۀ زندگی بدل کنند. ظهور روانشناسی فرویدی و دنیای تجربههای ناآگاهانه، ادبیات سمبولیست را به سمت مضامین برگرفته از ادبیات شرق اقیانوسیه، بیزانس و ایران و رنسانس سوق داد.( کندری، 1382: 247) این رویکرد به سمت درونی شدن یا ذهنگرایی در هنر بود. سمبولیستها اصرار داشتند که جهانی آرمانی بسازند و در ورای اشارت سمبولیک خود به آن اشاره کنند. نویسندگان مدرن نیز تا حدودی پیرو سمبلیسم ها هستند؛ با این تفاوت که اصراری برای نشان دادن نشانههاو راهنمایی خواننده ندارند. جی.ای.کادن مؤلف فرهنگ و ادبیات نقد، انعکاس مدرنیسم در عرصه داستان نویسی اروپارا با قراردادها و ایجاد تکنیکهای درونکاوی ذهن ازسویی و بیان نابسامانیهای ناشی از تمدن بورژوایی ازسوی دیگر ، همراه میداند. در این اثنا به تدریج آثاری که میتوان نام خالقانشان را نویسندگان مدرن قرار داد، شکل گرفتند؛ نویسندگانی چون جیمز جویس، آندره ژید، ویرجینا وولف و جوزف کنراد. مضمون محوری ادبیات مدرنیستی در کلام جورج سیمل (Georg Simmel)جامعهشناسآلمانی در توصیف ویژگیهای حیات در عصر و زمانه مدرن یافت میشود.« عمیقترین و به تعبیری ریشهدارترین دغدغۀ انسان عصر مدرنیته تلاش در راستای احیای مجدد آزادی، هویت و فردیت از دسترفتۀ خویش در مواجهه با فشارهای بیامان اجتماعی، میراث تاریخی، فرهنگ و سبک مسلط اجتماعی است.(درودگر،طاووسی، 1390: 102)به بیانی دیگر، انسان عصر مدرنیته با مشاهدۀ پیامدهای مادیگرایی، تجمع ثروت و صنعتگرایی و مشاهدۀ نتایج آن، به این باور رسیده بود که از دستاوردهای بشری نمیتوان چشم امید و خوشبختی داشت. به همین دلیل بیشتر به لاک درون و ذهن خود فرو رفت. در برابر چنین عملکردی، به خصوص بعد از جنگ جهانی اول و دوم که پیامدهای جبران ناپذیری را برای بشر معاصر به جا گذاشت، چیزی جز همان که امثال کافکا و صادق هدایت در آثارشان توصیف میکنند، نمیتوان انتظار داشت؛ خوف، انزوا، تردید، دستپاچگی، اتمیزه شدن، عدم اعتماد به نفس و در نهایت تسلیم و سازش در برابر مرگ. نویسندگان مدرن به این نتیجه رسیدند که رمان اساساً اثری است غیرمتمرکز؛ یعنی تعریفی درست در تقابل با آنچه بالزاک بیان میکرد مبنی بر رقابت آثارش با اسناد ثبت احوال.(علوی، 1380: 110) آثار ادبی به سوی ابهام و پیچیدگی میروند. اولیس جمیز جویس بهترین نمونه در این مورد است. بهطور اساسی بیان روشن، آشکار و قاطع اندیشه بهوسیلۀ هنرمند در تعارض مستقیم با ایدئولوژی مدرن قرار دارد که داعیهدار رویکرد دموکراتیک و مبتنی بر تکثر آراء و اجتناب از تحمیل نظر به شمار میرود. قدر مسلم، این بیثباتی و تزلزل در داستانپردازی شکل گرفته در داستان مدرن، ناشی از فروپاشی ارزشهای انسانی ناشی از مدرنیته است که با آغاز جنگ جهانی به اوج رسید. جرج سیمل در سال 1903 در کتابش -متروپلیس- آورده است: ذهن مدرن بیش از پیش حسابگر شده است. حسابگری دقیق از زندگی کاربردی، نتیجۀ مبادلات اقتصادی و مالی برای نیل به علوم طبیعی است، یعنی آن پیشرفتی که جهان را به سوی مشکلات حسابگری و راهحلهایی با استفاده از فرمولهای ریاضی میکشاند.(simel،1903: 130) در این بین پیدایش سورئالیستها و داداییستها در فاصله جنگهای جهانی در شکلگیری ادبیات مدرن بیتأثیر نبود. سورئالیسم به صورت جدی و رسمی با کارکرد عقل و نتایج برآمده از آن شروع به مخالفت کرد. نگارش خودکار، تعبیر خواب در خلسه، شعرها و نقاشیهایی که زاییدۀ تأثیرپذیریهای تصادفی هستند، تصویرهای تناقضآمیز و رؤیایی که همه هدفی واحد دارند: تغییر درک ما از دنیا.(کندری،1377: 282) برتون (Andre Breton)که از شاگردان فروید بود، اصل سورئالیستی را که رؤیا و ضمیر ناآگاه در آن نقش عمده ایفا میکنند، از آرای وی اخذ کرد. تجربۀ چهار ساله از جنگ جهانگیر موجب شد تا سورئالیستها به انزوای شاعر و بیگانگی او با اجتماع اهمیت بیشتری بدهند.(همان:282) بعد از جنگ اول سورئالها به کمونیسم پیوستند. سورئالیسم نوعی امید به وجود داشتن را ارائه میداد و هستی را در چیزی فراسوی زمان واقعی مطرح میساخت، فراسویی که گویی خود را بر کسانی مينمایاند که میخواهند دنیا را به لحاظ شگفتیهایآن متصرف شوند. آنها آرزوی عشق و با آن به شادی زیستن را داشتند. همزمان با جریانات دادا و سورئال، شاهد ظهور فوتوریسم هم هستیم. فوتوریسمی که همانطور که در مانیسفت آن ذکر شده ستایشگر ماشین، سرعت، جنگ و کلیۀ مظاهر زندگی ماشینی عصر جدید است. (میرصادقی،1370:855) این توضیحات مختصر را بیشتر از آن رو بیان کردیم که مروری کوتاه داشته باشیم بر آنچه به نظر ما پایههای مدرنیسم را تشکیل میدهد؛ یعنی باید بدانیم که چه عواملی در شکلگیری مدرنیسم ادبی تأثیرگذار بودهاند؛ زیرا همانگونه که اشاره کردیم، مدرنیته از حدود رنسانس آغاز شده بود؛ اما مدرنیسم مورد نظر ما به دورهای اطلاق میشود، که از حدود آغاز قرن بیستم آثاری از آن به چشم میخورد. آثار تمام مکتبهای ادبی که در دورۀ زمانی آغاز مدرنیته تا حدود جنگهای جهانی وجود داشته و با وقوع جنگها صورت دیگری به خود گرفت. برای بررسی بهتر، در ادامه چند ویژگی که به نظر ما در تمام آثار مدرنیستی دیده میشود، میآوریم.
انتشار اولین اثر مدرنیستی با انتشار کتاب سردابهای واتیکان(Caves Of Vatican)اثر آندره ژید(AndreGide ) درسال 1914 محافل ادبی فرانسه شاهد انتشار اولین رمان تغییر شکل یافته بودند. نویسنده این کتاب معتقد بود که رمان از دیدگاههای متعددی تشکیل شده است که این تعداد تابع آن شخصیتهای متعدد داستانی است که به صحنه میآورد و نتیجه میگیرد که رمان اساساً اثری است غیرمتمرکز(علوی،1380: 109) ژید معتقد بود سرگذشت اثر و نحوه شکل گیری آن میتواند جذاب تر از خود اثر باشد و در واقع به دنبال آن بود که توجه خوانندگان را به روش نگارش جلب کند زیرا از نظر او نویسنده دیگر چیز جدیدی برای گفتن ندارد. دیگر وقت آن بود نویسندگان مدرن بیشتر سعی کنند توجه خوانندۀ کلاسیک را از اینکه به رمان بی توجه باشد و صرفاً به دنبال پایان بردن رمان و آگاهی از انتهای آن باشد، به سمت طرز انشای آن جلب کند. نویسندگان مدرن بر خلاف گذشتگان به دنبال فتح جهان نبودند، بلکه به نظر آنها جهان صورت ظاهری دارد و نویسنده باید آنرا به روشنی تعریف کند. دخمه های واتیکان نشانههایی داشت که آنرا از رمانهای پیشین مجزا میکرد.رمان بورژوا دارای دو قطب شد. از یک سو رعایت ارزشها و قوانین و از سوی دیگرمیل به آزادی و رهایی. موضوع مورد علاقه و ترجیح مردم تقابل میان فرد و خانواده گردید. تقابل میان تمایل به عدم وابستگی و رعایت سنتها(همان:12)همچنین در آن دوران به علت آثار ناشی ازجنگهای جهانی، رمانها به سمت داشتن قهرمانهای داستانی مضطرب و نگران رفتند. قهرمانان این دوره تبدیل به انسانهای معمولی، مفلوک و اغلب مبتلا به اسکیزو فرنی شدند که بیپول و آس و پاس و در جستجوی کار بودند.جوانانی روشنفکر و بیکار.تنها راهی که انسان این دوران آشفته داشت گریز بود، گریز به جایی دور، گریز به خواب و رؤیا و توهم. بنابراین نویسندگان به این نتیجه رسیدند که صنعت و پیشرفت علم، آن خوشبختی وعده داده شده را برای آنها به همراه نیاورده است. ستایش آیندهای مبتنی بر صنعت، تکنولوژی، سرعت ، پویایی و تحرک در جوامع شهری، از ویژگی های مدرنیسم تا قبل از شروع جنگها بود.
ویژگیهای ادبیات مدرن آغاز ادبیات مدرن نقطه رجحان و برتری هنرخوب بر هنر عامهپسند بود. اصلاحات معرفتی دورۀ ویکتوریا، منجر به بالا رفتن سطح ادبیات و در نتیجه بالارفتن درخواست برای رمانها و همچنین سایر هنرها شد. فشار اجتماع به تسریع عرضه برای این نیاز کمک کرد. از طرفی ادبیات سخت و پیچیده همراه با فرد گرایی افزایش پیدا کرد.نویسندگانی که دربرابر خواست همگانی رمان مقاومت کردند و به سلیقۀ جامعه سر تعظیم فرود نیاوردند، دربیگانگی با جریان اصلی اجتماع قرار گرفتند و تا حدودی این نویسندگان گوشهگیر شدند و آثاری تولید میکردند که سودآوری مالی برای آنها به همراه نداشت. آنها ترسی نداشتند از بیان چیزهایی که در آن زمان تابو محسوب میشد.اصطلاح خویش(Itself) باز میگردد به باقی مانده روحی وجودی که بعد از چهار سال جنگ غیر قابل تصور و ویرانگر برای انسان باقی مانده بود. هنرمندان نسل گمشده بر سر یافتن معنی دنیا در این آشفتگی و هرج و مرج منازعه میکردند (Josh Rahn ،2011)و این است که در اذهان توده میلیونی مردم، ادبیات خوب به حق با ابهام و تصنع و تمام خصلتهای فکری و اجتماعی رفتار روشنفکر مآبانه،مترادف شده است. اکثر نویسندگان تفکر برانگیز، دیگر خواهان محبوبیت در نزد عامۀ مردم نبودند و این امر سبب انزوای بیشتر آنان شد. (پاینده،1389: 117) کمکم راه برای روی آوری نویسنده به ضبط جریان ناخودآگاه ذهن بازشد، زیرا هنگامی که نویسنده احساس تنهایی کند، به جریان ذهنی و درونی روی خواهد آورد و این امر نتیجهای جز پیدایش رمانهای مدرن با روایتهای درونی طولانی نداشت. این نویسندگان در برابر این عقیده که هیچ چیز قابل شناخت نیست تسلیم شدند. تمام واقعیتها به نظر آنها وابسته به شرایط و متغیر بود. جنگ جهانی نشان داد هیچ قانون راهنماییکنندهای برای روح آدمی و حوادث روزگار وجود ندارد. مدرنیستها روایت تازهای را برای رمان تعریف کردند که ماهیت کلی رمان را تغییر داد. راوی غیر قابل اعتماد جایگزین دانای کل شد و خوانندگان مجبور به طرح سؤال حتی درباره پیشفرضهایی با محوریت نحوه شکلگیری رمان، شدند. اولیس جیمز جویس از نمونههای اولیۀ رمانی است که اتفاقهایش رخدادهای ذهنی است و هدف آن ترجمه دقیق چیزی است که ما ناخودآگاه انسان مینامیم. تمام نگاه جدید نویسنده تبدیل به روایت جریان سیال ذهن شد و به جای توجه به دنیای بیرون نویسندگان به فضای درونی ذهن انسان توجه کردند و در همین زمان فروید نیز تئوری جریان سیال ذهن را بیان کرد. ویژگی های رمانهای مدرن را میتوان از دو جنبه بررسی کرد. گرچه این امر در هیچکدام از منابعی که در این حوزه نگارش یافته اند دیده نشد و این به دلیل پیوستگی لاینفک ویژگیهای فرم و محتوا در آثار مدرن است، اما دراینجا سعی شده است برای بررسی دقیقتر و ایضاح مطلب، این ویژگی ها را تحت دو عنوان فرم و محتوا، به شکل جداگانه بررسی کنیم:
فرم در ادبیات مدرنیستی: پیچیدگی زبان آثار مدرن معمولاً آثار متراکم، دارای حس مبهم و عمیق میباشند که واقعیتهای متفاوتی را به صورت همزمان ارائه میکنند و به همین دلیل فهم آنها اغلب مشکل و با چالش مواجه است. گفتیم که هنرمندان مدرن هنر خوب را در برابر هنر عامهپسند قرار میدهند، آثار خود را پیچیده و برآمده از تفکر فراوان ميدانند که از آثار عامهپسند جدا هستند. وعدۀ مدرنیسم ارائه نوعی وضوح و شفافیت است که تنها عقل قادر به ارائه آن است. متون ادبی و مقالات عامه پسند هرچه سادهتر و عامهپسندتر بودند در نتیجه خریدار بیشتری داشتند. با گسترش رهیافت درونی و روانشناسی به روایت (مثل جریان سیال ذهن) آثار این دوره هویتی جدا یافتند. (اوحدیان و غفاری،1388: 33) بههمریختگی جریان طولی زمان رمان مدرنیستی از تبعیت سنتی رمان در تأکید بر زمان و مکان خودداری میکند. زمان به درون منتقل میشود. زمان به طرزی پیچیدهتر از طریق پسنگری و پیشنگری وقایع گوناگون به عنوان ابزاری ساختار دهنده به کار گرفته میشود.(همان33) . زمان در رمان مدرن صبغه ای ذهنی یافت . رمان نویسان مدرن به نشانۀ بیاعتنایی به زمان مبتنی بر ساعت ، بر بینظمی زمان شخصی (یا زمان آنگونه که در ذهن انسان انعکاس مییابد) تأکید گذاشتند وشگردهای غیر خطی(به یاد آمدن) خاطرات را نشان دادند.(پاینده، 1383: 230)
بیمکانی و عدم وجود پیرنگ در داستانهای رئالیستی قبل از دورۀ مدرن معمولاً زمان و مکان لازم و ملزوم یکدیگر بودند و فردیت شخصیتها در این دو جنبه تحقق پیدا میکرد. همانطور که کولریج(Samuel Taylor Coleridge)، شاعر و منتقد ادبی اشاره میکند به لحاظ روانشناختی ، پنداشتی که از زمان داریم همواره با تصور مکان پیوند میخورد. در واقع این دو بعد به دلیل بسیاری مقاصد عملی ازیکدیگر جدایی ناپذیرند... در عین حال اگر خوب دقت کنیم میبینیم که نمیتوانیم به سهولت برههای خاص از هستی را مجسم کنیم مگر آنکه در زمینۀ مکانی اش نیزقراردهیم.(پاینده،1389: 38) بنابراین بی توجهی به زمان در آثار مدرن طبعاً بر بعد مکانی نیز تأثیر گذارخواهد بود. داستان نویسان مدرن اغلب فضا و زمان را از داستان حذف میکنند تا آنچه باقی میماند تنها صدای راویان داستان باشد. و از آنجایی که پیرنگ هر داستان در ارتباط مستقیم با زمان ومکان است، به هم ریختن آن سبب از بین رفتن پیرنگ داستان میشود. «در رمانهای مدرن معمولاً زمان و مکان مشخصی برای روایتها وجود ندارد. مثلا رمان ابشالوم ابشالوم یکی از این نمونهها است. به کارگیری شکلی که مفهوم آن با مانع روبرو ميشود (یعنی بینظمی در توالی زمانی، وقایع، مضایقه کردن از دادن اطلاعات یا ارائۀ غیر مستقیم آن و سبکهای ذهنی دشوار تدبیری است که با استفاده از آن عین همان مشکلاتی که کویینتن و شریو (شخصیتهای داستان را به ستوه آوردهاند یعنی اصولپذیر بودن شناخت، قابل اعتماد بودن و نیز حد و حصر شناخت) برای خواننده شبیهسازی میشود.»(پاینده،1383: 132)
گسیختگی در روایت خصوصیتی که از هر نوشته ای توقع داریم انسجام است. نگارش را میتوان گفتگویی یک طرفه تلقی کرد که باید آغاز و انجام معقول و مورد قبولی داشته باشد، اما نویسندگان مدرن علاقهای به نشان دادن انسجام در متن ندارند. آنها با تغییرات غیر منتظره در لحن راوی، در تغییر زاویۀ دید، صحبتهای خطاب به خواننده، تناقض گویی و جریان سیال ذهن انسجام متن را به هم میریزند. «نویسندگان مدرن ازراه تغییر شکل رمان میخواستند ازهم گسیختگی جهان را به نحوی سلبی در آثارشان منعکس کنند یا میخواستند زبان را از نو بسازند تا بتوانند زندگی آشفته واقعی یا حقیقت لزوماً متکثری را ثبت کنند»(پاینده، 1389: 229) این امر در آثار پست مدرنها به شکل افراطی دیده میشود. چشمانداز باوری (Perspective) پرسپکتیو در هنر نقاشی و عکاسی به معنی قراردادن دوربین در جای ثابت، و عوض کردن ابعاد تصویر با استفاده از حرکات لنز دوربین است(ویکی پدیا)، درزبان انگلیسی پرسپکتیو به معنی روایت از نگاه فردی خواص است.یعنی زمانی که فردی داستانی را میخواند یا ماجرایی را میشنود، سپس آن را بر اساس دیگاه خود دوباره بازگویی میکند، در این روش روایتها با توجه به شخصیت آدمها متغیر است و در روایت هرکس ممکن است چیزهای متفاوتی برجسته شود. در ضمن راوی ممکن است در روایت خود از گذشته قسمتهایی را به یاد آورد و قسمتهایی را فراموش کند. این اصطلاح کمکم برای روایت در اول شخص در رمانهای مدرن به کار رفت. در رمانهای مدرن راوی اول شخص داستان را از نگاه خود و ایده صرفاً شخصی تعریف میکند بنابراین میتوان ادعا کرد که او واقعیت را "بازگو"میکند، که البته اغلب در رمانهای مدرن این راوی تغییر میکند. در رمانهای مدرن، دانای کل جایی در روایتگری ندارد و داستان از دیدگاه فرد و راویان درگیر در کنش داستان مطرح میشود. راوی معمولاً از دیدگاه شخصی و خاص به ماجرا نگاه میکند. به نظر میرسد نویسنده در این داستانها به شدت بیاراده است. به قول جیمز جویس «نویسنده خود را از صحنه کنار کشیده و ناخنهایش را سوهان میزند». تمام شخصیتهای داستان به مثابه شخصیتهای واقعی هستند که نویسنده تنها آنها را معرفی کرده است و خود در داستان مستقل هستند تا هرچه میخواهند انجام دهند. به همین دلیل اغلب شاهدکارهای بیسابقه در میان شخصیتهای رمانهای مدرن هستیم. انتخاب اسمهای غیر متعارف یا شخصیتهای بینام مثلاً بلکوا(Belaqcqua) نام شخصیت اصلی رمان دانه و خرچنگ(Dante and the lobster) اثر ساموئل بکت (Samuel beckett)و ددالوس(Dedalus) نام شخصیت رمان اولیس جیمز جویس است، که هردو نامهای غریبی هستند(پاینده، 1389: 147). همچنین در رمان بوف کور اثر صادق هدایت و گاوخونی اثر مدرس صادقی، راوی نامی ندارد و در محاکمه، کافکا شخصیت خود را آقای ک. مینامد. در هم آمیختگی خواب و رؤیا بسامد بالای کاربرد کلماتی چون خواب، کابوس، رؤیا و توصیف دنیایی که شبیه به دنیای در خواب است از مشخصات مهم ادبیات مدرنیستی است. همچنین نویسنده در این رمانها اصراری برای اثبات این موضوع به خواننده ندارد که آنچه او اکنون در حال خواندن است واقعیت است یا رؤیا ، لذا خواننده در تمام رمان بین این دو امر سرگردان است.
محتوا در ادبیات مدرنیستی: رویارویی با مدرنیته و پبامدهای زندگی شهری شکل گیری طبقۀ بورژوا و پیدایش شهرنشینی، همراه با گسترش علم، رشد سریع تکنولوژی و در آخر وقوع جنگهای جهانی از درونمایههای اصلی در داستانهای مدرنیستی بود. «رمان مدرن در رویارویی با مدرنیته هم محتاط بود هم (به شکلهای جدید نگارش) میدان میداد. رمان نویسان مدرن به هر حال یقین داشتند که ادبیات داستانی برای پرداختن به مدرنیته میبایست آزادیها و لذتهای جدید برآمده از وضعیت مدرن را به نمایش بگذارد، یا مشکلات ناشی از وضعیت مدرن را به نقد بکشد یا حتی مانع از نابودی آن چیزهایی شود که مدرنیته به نظر میرسد از بین خواهد برد. نویسندگان مدرن اعتقاد داشتند که ادبیات داستانی میتواند طرز فکر مردم را عوض کند.از نظر آنان ادبیات داستانی یگانه کتاب پرفروغ هستی بود که میتوانست جانی تازه در کالبد مردم بدمد، به همین دلیل در رمان مدرن عنصر شکاکیت وجود داشت.»(پاینده، 1389: 203) کمکم این اندیشه در میان نویسندگان مدرن تغییر کرد، یعنی با پیدایش تب و تاب سیاسی دهه 1930 و نیز با پیامدهای جنگ جهانی اول ناامیدی بیشتری بر جریان ادبیات حاکم شد و نویسندگان سرخورده در پی تزریق امید به جامعه نبودند و صرفاً به نمایش پیامدهای جریان مدرنیزاسیون پرداختند. تحولات مدرنیته دیگر نفس بر شده بودند، فناوری به بمب اتمی تبدیل شده بود، مادیگرایی به صورت فرهنگ مصرفگرایی درآمده بود و در کل مفهوم تمدن بعد ازجنگ جهانی اول کاملاً بی اعتبار شده بود، لذا نویسندگان دیگر به داستانهای بزرگی که در گذشته طرز فکر و زندگی و کار و احساس ونگارش آنها را تعیین میکرد هیچ باور نداشتند.
نماد پردازی مکتب سمبولیسم در اواخر قرن 19 از بین رفته بود؛ اما اثری که بر آثار مدرنیستی گذاشت، انکارناپذیر است. نویسندۀ مدرن همسو با پيچيدگيهاي زندگي مدرن تمايلي مبني بر رمزآميز كردن اثر و به چالش كشيدن ادراك مخاطب در رمزگشايي و دريافت معاني مكنون در قالب جملاتي كه شايد در نخستين نگاه بيمعنا جلوه نمايند، دارد. نویسندگان مدرن راه سمبولیستها را در پیش گرفتند؛ با این تفاوت که سمبولیستها بر نمادهای به کار برده در آثارشان اصرار داشتند؛ اما مدرنیستها در این امر اصراری نداشتنند. آثار کافکا بهترین نمونه در آثار سمبولیک مدرنیستی هستند.
توجه به اسطورهها برخی نوگراها به دوران خوش و طلایی گذشته جماعات بدوی که در هماهنگی و توازن با طبیعت بودند نظر داشتند.برای مثال اشارههای تی.اس.الیوت به اسطورهها در شعرسرزمین بیحاصل(The wast Land) تأکیدبركيفيات حقيرومبتذل زندگي مدرن، حياتي آكنده ازآدمهاي معمولي درقياس با قهرمانان شكوهمندواسطورهاي عصرطلايي است. نگاه معرفتشناسی مدرنیسم ظهور درونمایههای پرستش دربارۀ خود تجربه، جستجو برای زمینهای از معنا در جهان بدون خدا، امید داشتن به جهان مدرن و اینکه چگونه ميتوان با آن روبرو شد. در آثار مدرنیستی تلاش برای نیل به آینده ای بهتر درونمایۀ بسیاری از آثار ادبی است. یک مدینۀ فاضله، یک نظم غایب و یک کمال مطلوب به طور ضمنی دلالت میشود(پاینده،1388: 68) انسان دوره مدرن هنوز به وجود جهانی در بیرون از ذهن خود اعتقاد دارد اما از آن ناامید شده و به این سبب به دنیای درونی خود پناه آورده است. در رمان مدرن بحث بر روی معرفتشناسی است. بر خلاف رمانهای پستمدرن که نگاه وجود شناسانه دارند، یعنی در رمان مدرن هنوز به وجود واقعیتی اطمینان دارند و در پی شناخت آن هستند. درآثار مدرن معمولاً سؤال میشود این دنیایی را که من جزیی از آن هستم چگونه ميتوانم تفسیر کنم و خود من در این دنیا چه هستم.
ضد قهرمان در طرح رمانهای مدرن هر دو عنصر بختبرگشتی و کشف حقیقت وجود دارد. شخصیتهای رمان در رمانهای مدرن معمولاً دو وجه دارند. وجه علنی و وجه خصوصی. آنها شخصیتهایی هستند که با جامعه همسازی ندارند و با آن نمیجوشند. به مقامهای مهم اجتماعی توجه ندارند، اخلاق متعارف را زیر پا ميگذارند و ژستهای قهرمانان سنتی را به تمسخر میگیرند .(پاینده،1383: 34) قبل از آغاز قرن 20 اغلب جامعه غرب را مردم طبقه بورژوا تشکیل میدادند که بر اثر پیشرفت و ظهور یکباره مدرنیته در شهرها پیدا شده بودند و نسبتاً زندگی مرفهی را تجربه میکردند و هر روز به دنبال اختراعی تازه و کشفی جدید بر غرور و امید آنها افزوده میشد. در این دوره ستایش و تمجید از آیندهای مبتنی بر صنعت وتکنولوژی سرعت و تحرک جوامع شهری همچنان در آثار مدرنیستی دیده میشد. همانگونه که پیشتر گفتیم، آلودگیها، شلوغی شهرها، شیوع بیماریهای جدید و از طرفی گسترش جنگهای ناشی از پیشرفت سلاحها و ظهور سلاحهای کشتار جمعی و فجایع به بار آمده در جنگهای جهانی، مردم را نسبت به این پیشرفتها بدبین کرد و نشانههای این سرخوردگی در شخصیتهای داستانهای مدرن نمایان شد. پس به جای قهرمان و شوالیههای جنگجو و پرنسهای زیبا و شجاع، چهرههایی پیدا شدند که گونهای بیماری و افسردگی را به نمایش میگذاشتند؛ قهرمان این دوران انسانی معمولی و مبتذل بود.
بحران واقعنمایی رمان مدرن از بازنمایی واقعیت گریزان است. به عبارت دیگر بیانگر نیست. این جنبه بسیار ساده و در عین حال بسیار مهم از دیدگاه فلسفی ناشی از برخی تحولات تکنولوژیکی از سویی و برداشتی نوین از واقعیت در نزد مدرنیسمتهاست.(هاجری، 1381: 145) به این معنا که پیدایش دوربین عکاسی و فیلمبرداری و سینما توپوگراف ، و اقتدار این اختراع در بازتولید سریع و دقیق واقعیت نقطۀ پایان تسلط چندین ساله نویسندگان در این کار بود. علاوه بر آن دید کلی نویسندگان از واقعیت تغییر پیدا کرده بود. یعنی دیگر واقعیت برای نویسنده به منزلۀ حظور خارجی پدیده ها نیست، و به گزارش غیر ارادی واقعیت نمیپردازد، بلکه نویسندگان خودجهانی میآفرینند و آن را توصیف میکنند.
انزوا، ترس، پارانویا توماس وولف(Thomas Clayton Wolfe ) میگفت: «بینش من از جهان بر اساس این عقیده استوار است که تنهایی به هیچ وجه وضع نادری نیست که فقط مخصوص به من یا معدود انسانهای خاصی باشد، بلکه حقیقت ناگزیر و اصلی وجود بشری است. (هاجری،1381: 149) تنهایی و ترس حاکم بر زندگی انسان معاصر کمکم نتایج خود را با گسترش بیماریهای روحی و روانی نشان داد و افسردگی و پارانویا بیماریهای همهگیر در آثار مدرنیستی شدند.
جهت کپی مطلب از ctrl+A استفاده نمایید نماید |